وقتی درصحرا

وقتی درصحرا

به افتخار سید قاسم موسوی



وقتی در صحرا

شب پرسه ام را

با تو

ودیگرکولیان تقسیم میکردم


نه من بو برده بودم تو        نه تو فهمیده بودی من


درآنجاتازه فهمیدم چرا همواره تنهاییم


همانجابود دانستم که بیخود نیست اینجاییم


میراث دار چشم های خیره و انگشت های خشمگین هستیم


شاید هزاران سال با رویای دور شهر انسانی غزل خواندیم


اینک نه من دیگر امید بودن یک آن دیگر باتو را دارم


نه تو آنی برای من

اما بدان کولی


هرگز نگاه باشکوهت در میان ماسه های خشک و مغرور کویری را


از دل نخواهم شست


شاید شبی هم می رسد رخساره ات را برده ام از یاداما من


روح تو را در خون هر انسان تماشا می کنم


آنگاه دیگر دشمنی در بین انسانها نمی بینم

شعر از : محمد حسین داودی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ 22 تير 1394 ] [ ] [ محمد حسین داودی ]
[ ]

پیوندها


سلام دوست خوبم

 

 گلاریشا محمد حسین داودی  glarisha  برای تبادل لینک

اینجا آدرس خودتو بنویس

ممنون از حضور گرمت