کشتی جنون زده شب

کشتی جنون زده شب

 

 


تمام   درد  زمین  یادگار خستگی  من
هجوم سرد زمان موسم شکستگی من


سراب  تلخ جنون  ابتدای بی کسی  تو
حصا ر زرد  خزان  اوج  دلگسستگی  من


تمام  خشم زمین جرم دل نبستگی  تو
تمام  درد  زمان  مزد د لشکستگی من


چنان گرفته تب درد هر کرانه این شهر
که درد و ظلمت وغم کرده نیست هستگی من


حضور توست دراین کشتی جنون زده شب
که گشته شعرشب من به گل نشستگی من


نشسته  ظلمت  محض تودر یگانگی غم
که گشته ظلمت وغم همدم دودستگی من


ببین چه پست وسبک گشته آسمان به سرٍٍٍما
که سهم تیر وکمان شد زدام رستگی من


رسیده موسم تسلیم و انتهای صداقت
کنون رسیده معما به دست بستگی من



 

بی گناهی واژه ای نایاب  و در زندان شده

خشم و  وحشت مهره ای همواره در میدان شده


هیچ کس باور نکرد این جهل تمییز گناه

رستگاری واژه ای همواره بد عنوان شده


این چه ترس تلخ شعر است و چه بهت و اضطراب

این چه درد است عشق با دیوانگان همسان شده


ظلم نیکی شد به خصم و کفر تیغی سوی دوست

درد چون عادت به خواب و خصم چون مهمان شده


دفتر سرخم مبین مرده چنین بی پای و سر

روز دیگر را ببین گویی سراپا جان شده

 

شعرها از : محمدحسین داودی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ 25 تير 1394 ] [ ] [ محمد حسین داودی ]
[ ]

پیوندها


سلام دوست خوبم

 

 گلاریشا محمد حسین داودی  glarisha  برای تبادل لینک

اینجا آدرس خودتو بنویس

ممنون از حضور گرمت